مطالب طلایی

هرچی لازم داری رو از ما بخواهید

مطالب طلایی

هرچی لازم داری رو از ما بخواهید

خون-black wizard

جلد اول قسمت نهم

تو همین فکر بودم که دستی رو روی شونم احساس کرد و بلا فاصله به عقب کشیده شدم ، آقدر ناگهانی بود که نفسم حبس شد ریه هایم از شدت کشش قفل شده بودند و نمیتوانستم نفس بکشم . به پشت سرم نگاه کردم سث بود باورم نمیشد ، چرا باید منو با این همه زور به عقب میکشید ؟ خواستم حرفی بزنم که اشاره کرد ساکت باشم و به روبه …

ادامه...

نفرین شده-black wizard

جلد اول-قسمت6

نفرین

داستانش طولانیه اما از آنجایی که راه طولانی در پیش داریم برات تعریف میکنم من یه گرگینه عادی بودم مثل همۀ فامیل و دوستام ، هیچ فرقی نداشتم ، با اونا بزرگ میشدم و زندگی رو می آموختم ، اما روزی اتفاق بدی افتاد ، اتفاقی که هرگز از یادم نمیره ، خیلی تلخ بود . جادو گرا ، جادوگر های جنگل تاریک ، جادوگر های بلک ویزارد(جادوگر سیاه)اونا واقعا بی رحم …

ادامه...

گرگینه- black wizard

جدل اول-قسمت چهارم


از جام بلند شدم تمام بدنم درد میکرد و اصلا احساس آرامشی از دست درد نداشتم ، بدنم پر از زخم بود زخم های سطحی و عمیق ، زخم های عمیق برگ هایی روشون رو پوشونده بود .

به اطراف نگاه کردم ، تو یه خونه قدیمی بودم و همه جای خونه بهم ریخته بود ، انگار سالها میشد که تو این خانه کسی زندگی نمیکرد .

صدایی از بیرون خونه توجهمو جلب کرد ، سایه بزرگی درحال نزدیک شدن به خانه بود ، سریع به زیر تخت خواب پناه بردم ، این باور نکردنی بود ،یعنی باز هم قرار بود اتفاق بدی برایم بیافتد ، صاحب سایه همان گرگ سیاهی بود که از بدو ورودم منو میپایید ، این گرگ رو هم در خواب دیده بودم اره خودش بود .

ترس امانمو بریده بود ، حتی نفسمم را هم حبس کرده بودم تا متوجه حضور من نشود ، به خودم بد وبیراه میگفتم و لعنت میفرستادم ، نباید زندگیم اینگونه پایان میافت نه ، ولی از شانس مزخرف من هر بلای بدی که بود رو تجربه میکردم همیشه از اینکه اینگونه شانس بدی داشتم متنفر بودم.

ادامه...

عشق قدیمی- black wizard

هی جک اینطرفم منو نگاه کن ، به سمت صدا برگشتم صدا برایم آشنا بود ، پشت درختان سایه ای دیدم به سمتش دویدم . ولی چیزی پیدا نکردم ، سرگردان شده بودم.

دوباره همان صدا تکرار شد هی جک اینطرف،به سمت صدا رفتم اینبار سریعتر و تند تر ، وقتی رسیدم صاحب صدارو کاملا شناختم ، این امکان نداشت نه ، امکان نداشت اون اینجا باشه کسی که سالها منتظر بودم ببینمش و باهاش حرف بزنم.

خودش بود اون سوفی بود ، جذاب تر از همیشه با موهای فر فری و زرد رنگش که در باد تکان میخوردند ، چشمای سبز و صورت سفید ترکیبی از برترین رنگ ها.

با دیدنش در خلسه ای عمیق فرو رفتم ، واقعا انتظار نداشتم ، نا خود آگاه خودمو به بغلش انداختم ، گرم و با صفا بود ، سالها بود به چنین آرامشی نیاز داشتم و الان پیداش کرده بودم .

از آغوشش جدا شدم و دستشو گرفتم و باهم به راه افتادیم برایم مهم نبود کجا میریم به چه جهتی ، مهم این بود که الان کنارم بود و هرگز نمیخواستم از این حس دور باشم.

ادامه...

برکه مرگ

برکه مرگ

جلد اول – فصل 2

برکه مرگ

بیرون جاده برکه ای دیدم و از انجایی که بدنم اب زیادی از دست داده بود ناخود اگاه به سمت اب رفتم اب کمی دور تر از جاده بود وبرای رسیدن بهش باید از گودال های مقابلم که خیلی عمیق بودند و ته ان ها معلوم نبود میگذشتم خاک زمین به علت رطوبت جنگل خیس و لیز بود و راه رفتن را دشوار میکرد.

مجبور بودم به خواطر خیسی زمین با احتیاط قدم بردارم تا سر نخورم از درختان اطراف برای گذشتن از چاله ها کمک گرفتم و خودمو به طرف دیگر رساندم گرچه هر ثانیه برایم طاقت فرسا شده بود ولی به مسیر ادامه دادم.

درصول مسیر برکه زیر درختان چمن های بلدی بودند و گذر از انها به قدری سخت تر از گذر از گودال بود رطوبت ایجاد شده بین درختان لباس هایم را خیس اب کرده بود.

بعد از کلی تلاش و زحمت خودمو به برکه رساندم برکه به طرز عجیبی زیبا بود و ابی بسیار زلال داشت بطوری که بدون دقت کردن ابی نمیدیدی و فقط هوا میدیدی بطری ابمو پر کردم و هنگام برگشت صدایی از پشت یکی از درختان توجهم رو به خود جلب کرد از ترس اینکه جاندار درنده ای باشد به پشت درخت پناه اوردم و از انجا دزدکی نگاه کردم.

پرنده بسیار باشکوهی دیدم که دمی مانند طاووس پایی مانند پای اسب یال دار و بدنی شبیه به بدن خرگوش و سری به زیبایی هدهد، همچنان که با ناز راه میرفت منو مجذوب خود کرده بود پرواز کرد و از بالا شیرجه ناگهانی به اب برکه زد و در ان شناور ماند و اب تنی رو اغاز کرد.

ادامه...