زندان
آرام آرام به سمت صدا حرکت کردم ، پاهایم ازشدت ترس میلرزیدند آرام زمزمه کردم : کی اونجاست. چیزی جز سکوت نشنیدم به راهم ادامه دادم و به طرف انتهای سلول رفتم ولی وقتی به دیوار روبه روم رسیدم کسی آنجا نبود خواستم برگردم که صدای غرش ضعیفی از پشتم شنیدم ، توان برگشتن را نداشتم ولی باید میفهمیدم در چه دردسری افتادم آرام آرام به پشت سرم برگشتم دو چشم …