غار سلاطین
فورد فکر میکرد که من مرده ام برای همین منو به سوی گودالی که در غار بود میبرد. چشمامو آرام باز کردم طرز قرار گرفتن من در آغوش فورد طوری بود که انگار متوجه باز بودن چشمان من نشود. درون غار خیلی زیبا بود و شعله های آتش که در مشعل قرار داشتند به غار روشنایی میبخشیدند ، در مرکز غار چیزی توجهمو جلب کرد گویی زیبا و آبی …
گوی پیشگویی
آرام آرام قدم میزدم در جایی که زیباتر از هر جای دیگر بود جایی که درختانش از سرسبزی و چمن هایش از نرمی خوشحال بودند. صدایی شنیدم به پشت سرم برگشت منبع صدا پشت درختانی بود که به یکدیگر وصل شده بودند دوباره صدارو شنیدم اما صدا واضح نبود تا بفهمم که صدای چیه. به سمتش حرکت کردم و با رسیدن به آن درختان هوا ابری شد و سیاهی همه …
زندان
آرام آرام به سمت صدا حرکت کردم ، پاهایم ازشدت ترس میلرزیدند آرام زمزمه کردم : کی اونجاست. چیزی جز سکوت نشنیدم به راهم ادامه دادم و به طرف انتهای سلول رفتم ولی وقتی به دیوار روبه روم رسیدم کسی آنجا نبود خواستم برگردم که صدای غرش ضعیفی از پشتم شنیدم ، توان برگشتن را نداشتم ولی باید میفهمیدم در چه دردسری افتادم آرام آرام به پشت سرم برگشتم دو چشم …
نقشه
اِلف ها رو میتوانستم ببینم که در حال ساخت قصر خودشون بودند. قصر درحال ساخت خیلی عظیم بود و احتمالاً تعداد اِلف ها هم زیاد بود چون قصر بزرگی به آن اندازه تعداد زیادی افراد میخواست. به دروازه تازه ساخته شده نگاه کردم واقعا اِلف ها باهوش و قدرتمند بودند که این بنای زیبا رو ساخته بودند ، با نشستن دستی روی شونم از فکر بیرون رفتم و سریع به …
تو همین فکر بودم که دستی رو روی شونم احساس کرد و بلا فاصله به عقب کشیده شدم ، آقدر ناگهانی بود که نفسم حبس شد ریه هایم از شدت کشش قفل شده بودند و نمیتوانستم نفس بکشم . به پشت سرم نگاه کردم سث بود باورم نمیشد ، چرا باید منو با این همه زور به عقب میکشید ؟ خواستم حرفی بزنم که اشاره کرد ساکت باشم و به روبه …