مطالب طلایی

هرچی لازم داری رو از ما بخواهید

مطالب طلایی

هرچی لازم داری رو از ما بخواهید

نقشه-black wizard

جلد اول …قسمت چهاردهم

نقشه

جادوگر سیاه

اِلف ها رو میتوانستم ببینم که در حال ساخت قصر خودشون بودند. قصر درحال ساخت خیلی عظیم بود و احتمالاً تعداد اِلف ها هم زیاد بود چون قصر بزرگی به آن اندازه تعداد زیادی افراد میخواست. به دروازه تازه ساخته شده نگاه کردم واقعا اِلف ها باهوش و قدرتمند بودند که این بنای زیبا رو ساخته بودند ، با نشستن دستی روی شونم از فکر بیرون رفتم و سریع به …

ادامه...

خون-black wizard

جلد اول قسمت نهم

تو همین فکر بودم که دستی رو روی شونم احساس کرد و بلا فاصله به عقب کشیده شدم ، آقدر ناگهانی بود که نفسم حبس شد ریه هایم از شدت کشش قفل شده بودند و نمیتوانستم نفس بکشم . به پشت سرم نگاه کردم سث بود باورم نمیشد ، چرا باید منو با این همه زور به عقب میکشید ؟ خواستم حرفی بزنم که اشاره کرد ساکت باشم و به روبه …

ادامه...

نفرین شده-black wizard

جلد اول-قسمت6

نفرین

داستانش طولانیه اما از آنجایی که راه طولانی در پیش داریم برات تعریف میکنم من یه گرگینه عادی بودم مثل همۀ فامیل و دوستام ، هیچ فرقی نداشتم ، با اونا بزرگ میشدم و زندگی رو می آموختم ، اما روزی اتفاق بدی افتاد ، اتفاقی که هرگز از یادم نمیره ، خیلی تلخ بود . جادو گرا ، جادوگر های جنگل تاریک ، جادوگر های بلک ویزارد(جادوگر سیاه)اونا واقعا بی رحم …

ادامه...

گرگینه- black wizard

جدل اول-قسمت چهارم


از جام بلند شدم تمام بدنم درد میکرد و اصلا احساس آرامشی از دست درد نداشتم ، بدنم پر از زخم بود زخم های سطحی و عمیق ، زخم های عمیق برگ هایی روشون رو پوشونده بود .

به اطراف نگاه کردم ، تو یه خونه قدیمی بودم و همه جای خونه بهم ریخته بود ، انگار سالها میشد که تو این خانه کسی زندگی نمیکرد .

صدایی از بیرون خونه توجهمو جلب کرد ، سایه بزرگی درحال نزدیک شدن به خانه بود ، سریع به زیر تخت خواب پناه بردم ، این باور نکردنی بود ،یعنی باز هم قرار بود اتفاق بدی برایم بیافتد ، صاحب سایه همان گرگ سیاهی بود که از بدو ورودم منو میپایید ، این گرگ رو هم در خواب دیده بودم اره خودش بود .

ترس امانمو بریده بود ، حتی نفسمم را هم حبس کرده بودم تا متوجه حضور من نشود ، به خودم بد وبیراه میگفتم و لعنت میفرستادم ، نباید زندگیم اینگونه پایان میافت نه ، ولی از شانس مزخرف من هر بلای بدی که بود رو تجربه میکردم همیشه از اینکه اینگونه شانس بدی داشتم متنفر بودم.

ادامه...