غار سلاطین
فورد فکر میکرد که من مرده ام برای همین منو به سوی گودالی که در غار بود میبرد. چشمامو آرام باز کردم طرز قرار گرفتن من در آغوش فورد طوری بود که انگار متوجه باز بودن چشمان من نشود. درون غار خیلی زیبا بود و شعله های آتش که در مشعل قرار داشتند به غار روشنایی میبخشیدند ، در مرکز غار چیزی توجهمو جلب کرد گویی زیبا و آبی …
محافظین
از پشت درختان غاری را دیدم ، غاری از جنس سنگ های درخشان که نمایی بسیار زیبارا فراهم کرده بودند. با خودم فکر میکردم که آیا این غار سلاطین است؟ یا نه ؟ اطرافمو بررسی کردم ، کسی آنجا نبود به سوی غار پیش رفتم. وقتی به در ورودی غار رسیدم دومجسمه را دیدم که حدودا قد هرکدام 10متر بود از بزرگی آن ها سرم گیج رفت ، قدمی …
گوی پیشگویی
آرام آرام قدم میزدم در جایی که زیباتر از هر جای دیگر بود جایی که درختانش از سرسبزی و چمن هایش از نرمی خوشحال بودند. صدایی شنیدم به پشت سرم برگشت منبع صدا پشت درختانی بود که به یکدیگر وصل شده بودند دوباره صدارو شنیدم اما صدا واضح نبود تا بفهمم که صدای چیه. به سمتش حرکت کردم و با رسیدن به آن درختان هوا ابری شد و سیاهی همه …